راز سکوت
چند روزی هست که نیستی . یک روز، دو روز ، سه روز ... نمی دانم ولی احساس می کنم که خیلی سال است که نیستی . دلم برای همه روزهایم تنگ شده است . دلم برای همه عطرهایت تنگ شده است . دلم برای آن فرق میان موهایت بیشتر از همه تنگ شده است .
همه روزها گذشت . دیروز، امروز و فردا هم گذشت. درمیان همه ناباوری هایم در عجبم که تو چرا نمی گذری . مانده ای پشت دیوار اندیشه ام . نه دیروز ، نه امروز و نه فردا نمی تواند از یاد تو بگذرد . شاید دیگر هیچگاه نیاید روزی که کنارم باشی و دوست ندارم که هرگز آن روز بیاید که هنوز از عذاب جانسوز آن روزها در تب و تابم . هنوز هم تب می کنم از یاد آن روزها .
چه شد که آمدی؟ و تقدیر چه کرد که رفتی؟
به یادت ...
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷ ساعت 15:18 توسط قلندر
|