ساده بگم دلم تو را کم دارد.و بغض هایم دست خودم نیست دلتنگی هایم بوی غریبی می دهد. نمی دانم چرا اینقدر از هم دوریم آنقدر امروز و فردا کردیم تا یادمان رفت آخرین بار که همدیگر را دیدیم کی بود حتی نمی دانم آن روز که از پیشم رفتی چشمهای تو از شوق می خندید یا آنقدر درد داشت که یادش رفت بخندد. یادمان رفت چقدر دلمان برای همه تنگ می شد ،خیلی وقته یادم رفته شبی شاعر چشمهایت بودم و برای چشمهایت چه دلبرانه شعر می خواندم .. حتی نمی دانم تو را خوب به خاطر بیاورم و لبخند سپیدت در خاطرم محو شده و صدای مهربانت برایم گنگ و مبهم شده . چقدر دست و پا می زنم در فکرهایم تا از تو طرحی بسازم به همان شفافی دیروز ولی نیستی آنقدر دوری که مثل یه حباب در خاطرم می ترکی .. یادم رفته که می خواهم دوباره برای چشمهایت شعر بخوانم. ولی چه فایده ،تو کنارم نیستی تا شاعر چشمهایت شوم.
بیا کنارم بنشین چیزی نمی خواهم فقط نگاه مهربانت را مجانی به چشمهای مضطربم پس بده . چند ثانیه بهم خیره بشیم سر انگشتانت را به انگشتهای من گره بزن تا صدای نفس های تو را باز بشنوم و آن صورت زیبا و پر طراوات همیشگی ات مهمان چشمهای عاشقم شود. این بار خودت برایم چای دم کن با طعم بهار نارنج . تا دلشو ره هایم در چای خوش عطر تو گم شود.
وقتی تو باشی این چای خوشمزه ترین چای عاشقانه امان می شود که خستگی این همه سال از تنم می زند بیرون . دوباره در صحن چشمهای من ؛ غزلی بخوان از چشمهای همیشه بهاریت . چقدر سخته واسه دوست داشتن هم بهانه بیاوریم وبا زمان ،بهانه هایمان را بهانه گیری کنیم .
دلم برای چشمهایت تنگ شده همان چشمهای که تو ازش می گفتی و من برایش می نوشتم ‌. رویای نوشتن را در انعکاس چشم های روشن تو می دیدم .
دلم همه ۲۰سالگی ام را می خواهد همان روزهای که بی هیچ بهانه ای تو را داشتم....
کاترین بی وفاترین و دوست داشتنی ترین دوست زمینی من.....