روزهایی که گذشت و ما ندانستیم که چگونه گذشت، تو گذشتی و ندانستم که چگونه گذشتی . چه زندگی یواشکی دونفره ای داشتیم . چقدر یواشکی دوست داشتن قشنگ است . آی بانو دوباره سر و کله ات پیدا شد و آسمان قلبم پر شد از همان ابرهای بارانی سالها پیش . تو که رفته بودی ، با دل من چکارت بود . سال ها گذشت و یکبار از ذهنم پاک نشدی . چه شب ها که خوابت را دیدم و گریه می کردی . چه روزهایی بود آن روزها . دیگر تکراری نخواهد بود و نمی شود و نباید که بشود . سخت بود نبودت ، رفتنت و چقدر زجر کشیدم .
این که باشی و کنارم نباشی سخت بود . این که دست کسی دیگر به دور گردنت بود سخت بود . این که شب تا صبح گاهی فقط من بودم و افکار با تو بودن . سخت بود ولی گذشت . انگار آشفتگی دست بردار نیست. دوباره خاطراتم زنده شده اند . آغوشت، لبانت ، نگاهت دوباره اغوا شده ام .
اما نمی خواهم دوباره به آن روزهای سخت برگردم ، من طاقت یکبار دیگر را ندارم . هنوز تنم پر از زخم های آن روزگاران است .